سلام بر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه

khaterat12.blog.ir

۹ مطلب با موضوع «دفترچه خاطرات رزندگان دو» ثبت شده است

https://s32.picofile.com/file/8481780984/ahmad_raz.jpg

==============

ازسمت چپ شهید محمد رضا جعفری ندوشن و حاج احمد غیاث 

اوایل سال ۶۵ - جزیره مجنون

============

اوایل سال ۶۵بود مامنطقه جزیره مجنون مستقربودیم یک روز حدودای ساعت سه عصر بعداز صرف نهار درحال جرت زدن بودم متوجه شدم یکنفر بیرون سنگرداره منو با فامیل صدامیزنه خیلی صداش برام آشنا بوداومدم بیرون دیدم  آقا محمدرضا هه خیلی خوشحال شدم گفتم شما کجا اینجا کجا چطوری منو پیدا کردی گفت تو گردان مون بایکی ازپاسدارها بابت موضوعی صحبت می‌کردم تا متوجه شد اهل ندوشنم ازم پرسیداحمدغیاث میشناسید گفتم بله همشهری هستیم ازش پرسیدم اینجاهه گفت ی دو,سه کیلومتری بالاتره آدرسو بهم داد منم ازفرماندم مرخصی گرفتم اومدم ازآنجایی که سنگر ما جزوه محدود سنگرهایی بود که ورودافرادمتفرقه ممنوع بودازهمسنگرام اجازه ورود گرفتم وآقا محمد بردمش داخل سنگر نشستیم باهم خوش و بش میکردیم پذیرایش کردم دیگر دوستانم خیلی ازمحمد خوششون آومده بودبخاطرچهره سیماوخندان ولجه ی شیرین ندوشنی بعدازمدتی یکدفعه پاشدن گفتن من باید زودی برگردم بهش گفتم امشب اینجا پیش ما بمون من با فرماندت هماهنگی میکنم قبول نکرد وازسنگر آمدیم بیرون، من همیشه دوربینم آمده بود ورودی سنگرمون ایستادیم پهلوی تابلوی ورودافرادمتفرقه ممنون واین عکس یادگاری با هم گرفتیم. روحش شاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۳ ، ۱۱:۱۴
منتظران امام زمان عج

=============

https://bayanbox.ir/view/2034857060555833468/shahid-mhm.jpg

===============

رفته بودیم برا شناسایی والفجر ۸. وسط اروندبودیم که مدشد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم

 ورفتیم سمت دوعراقی که ماهیگیری میکردن.ماه بالا بود هوا هم صاف.

گفتم حسین یه دعاکن!

دستشو از آب درآورد سمت آسمان و گفت:خدا یه ابر بفرست!

همان لحظه ابرسیاهی ماه را پوشاند.

از کنار عراقی ها رد شدیم رفتیم تو نیزار.

گفتم:هنوز باورت نکردم؟

گفت: خدایا ابررا ببر!

ابر کنار رفت و همه جا روشن شد!

 به او گفتم یک حرف بهت میزنم به من نه نگو؛ گفتم دختر برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. 

رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما برای او یک شرط گذاشتند؛ گفتند اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او میدهم.

 امیر گفت: من از سپاه نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است!


عملیات کربلای ۴ بود. لباس غواصی به تن داشت؛ تعداد زیادی نارنجک هم به خودش آویزون کرده بود. گفتم چه خبره؛ چرا اینقد نارنجک؟

گفت:بچه ها سختشونه با مهمات زیاد تو آب حرکت کنن. براشون میبرم اون سمت که دستشون خالی نباشه...

۱۳۶۵/۱۰/۴در عملیات کربلای ۴ شهید شد و سال ۷۲ بود که جنازه اش برگشت.



🌷شهید محمد حسین(امیر) مهدی زاده🌷

   یاد شهدا با صلوات🌷

https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/10923

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۷
منتظران امام زمان عج

⌛️ سالروز عملیات کربلایی ۴


#بخوانید 👇👇


🔴 #در_دل_دشمن 

⚪️ خاطره ای هولناک و نفس گیر👇


 عجیب و شنیدنی از سردار بسیجی ، غواص شهید #ابراهیم_اصغری 

در #عملیات_کربلای_۴ :


🖌... چند روزی به آغاز عملیات کربلای چهار مانده بود. شهید ابراهیم اصغری، کادر اطلاعات--عملیات لشگر عاشورا؛ نگران از لو رفتن معبرهای عملیات بود. از تاریکی شب استفاده کرد و تک و تنها وارد رودخانه اروند شد. برخلاف جریان آب شنا کرده و برای شناسایی خطوط دشمن به سمت مواضع آنان رفت.


آرام و بی صدا معبرها، موانع و استحکامات دشمن را یک به یک از نظر می گذراند و بررسی می کرد تا اینکه به روبروی کارخانه پتروشیمی عراق در نزدیک بصره رسید، به سرش زد که سری هم به داخل کارخانه زده و از محل استقرار نیروهای دشمن و مواضع و تجهیزات شان اطلاعاتی به دست آورد.


با احتیاط از آب خارج شد و تجهیزات غواصی را گوشه‌ای پنهان کرده و آرام و بی سر و صدا وارد محوطه کارخانه شده و تا پاسی از شب ، همه جای کارخانه را حسابی گشته و با دقت به گوشه،گوشه اش سرک کشید و از محل تجمع و سنگرهای دفاعی و اجتماعی عراقی ها اطلاعات لازم را برداشت و عکس برداری کرد و نزدیکی های سحر برای بازگشت به سمت ساحل رودخانه آمد .


باید پیش از روشن شدن هوا و شروع جذر آب، بر می‌گشت. لب رودخانه، آماده حرکت  شد که یکدفعه سر و کله قایق های گشتی‌ عراق پیدا شده که با نورافکن، ساحل و اطراف خطوط دفاعی و داخل موانع را می گشتند!!!


اوضاع اصلاً خوب نبود ، اگر گیر عراقی‌ها می‌افتاد ، کارش تمام بود و عملیات هم حتماً لو می‌رفت ، چاره ای نداشت ، باید تا رفتن نیروهای گشتی پنهان می شد ، سریع عقب کشیده و در زیر یکی از خودروهای پارک شده در داخل کارخانه پناه گرفته و با دلهره فراوان منتظر آرام شدن اوضاع شد .


عراقی ها دست بردار نبودند و یکسره داخل موانع و ساحل رودخانه را بررسی کرده و بالا و پائین می رفتند ، لحظه به لحظه رنگ آسمان در حال تغییر بود و روشنایی داشت جای تاریکی را می گرفت .


انتظار طولانی شده و کم کم هوا روشن شد و دیگر امکان به آب زدن و برگشتن کاملآ از میان رفت ، چاره ای نبود، باید در همان اطراف جان پناهی امن یافته و تا فرارسیدن تاریکی شب از نظرها پنهان می شد ، فوری جستی زد و به داخل محوطه پتروشیمی برگشته و با احتیاط به دنبال جایی خلوت و مطمئن برای پنهان شدن برگشت.

عراقی ها دیگر بیدار شده و در محوطه کارخانه مشغول رفت و آمد هستند ، اوضاع بسیار خطرناک بود. آنها  بقدری زیاد بودند که به هر طرف رو می کردی با تعدادی از آنها روبرو می شدی!! او  بالاخره به یکی از دودکش‌های بزرگ و بلند کارخانه رسیده و شتابان داخلش خزیده و بعد از وارسی داخل آن و بالا رفتن از پله های فلزی ، یک جای مناسب با دید کافی در اواسط دودکش پیدا کرد و مستقر شد .


تا رسیدن شب و بالا آمدن آب ، زمان زیادی باقی مانده بود و باید به نحوی خودش را مشغول می کرد. ابتدا سوراخی در بدنه دودکش پیدا کرد که کاملاً به محوطه پتروشیمی دید داشت و بخوبی می توانست تحرکات عراقی ها را ببیند ، مدتی با دوربین، زوایای مختلف کارخانه و رفت و آمد نیروهای دشمن را نگاه کرد، یادداشت برداشته و عکس می گرفت. تا اینکه آرام آرام چشمان خسته اش بسته شد و به خواب رفت.


بعداز ظهر با سر و صدای نیروهای عراقی که برای دیدن فیلم، مقابل درب سینمای پتروشیمی جمع شده اند بیدار شد و مشغول تماشای شلوغ کاری و مسخره بازی های سربازان عراقی!!


لوله فلزی دودکش با کوچکترین حرکتی نالان شده و سر و صدا می کرد. سعی کرد از جا نجنبد و بی حرکت، نماز ظهر و عصر  را سرجایش خواند....و دوباره بخواب رفت.


غروب آفتاب با نسیم خنک اروندرود بیدار شد و بعد از خواندن نماز قصد خروج از پناهگاه کرد. از تاریکی شب استفاده نمود و سریع خود را به رودخانه اروند رسانیده و به آب زد .


عرض رودخانه را شنا کرد و وقتی به موقعیت خودی رسید، با چهره‌های نگران و متعجب همسنگران و همرزمانش مواجه شد...

او شروع به شرح ماوقع کرد و به آنها  توضیح داد که علت بازنگشتنش در آن شب چه بود!!!!


▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️

🌷غواص خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا،  شهید ابراهیم اصغری، از رزمندگان و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران #دفاع_مقدس


وی در عملیات بعدی (کربلایی پنج) مزد جهاد فی سبیل الله خویش را گرفت و هم آغوش ملائک تا محضر دوست پر کشید🕊🕊


(راوی: همرزم شهید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۳ ، ۱۳:۱۱
منتظران امام زمان عج