سلام بر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه

khaterat12.blog.ir

شهیدمحمدحسین مهدی زاده

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۳، ۰۶:۲۷ ق.ظ

=============

https://bayanbox.ir/view/2034857060555833468/shahid-mhm.jpg

===============

رفته بودیم برا شناسایی والفجر ۸. وسط اروندبودیم که مدشد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم

 ورفتیم سمت دوعراقی که ماهیگیری میکردن.ماه بالا بود هوا هم صاف.

گفتم حسین یه دعاکن!

دستشو از آب درآورد سمت آسمان و گفت:خدا یه ابر بفرست!

همان لحظه ابرسیاهی ماه را پوشاند.

از کنار عراقی ها رد شدیم رفتیم تو نیزار.

گفتم:هنوز باورت نکردم؟

گفت: خدایا ابررا ببر!

ابر کنار رفت و همه جا روشن شد!

 به او گفتم یک حرف بهت میزنم به من نه نگو؛ گفتم دختر برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. 

رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما برای او یک شرط گذاشتند؛ گفتند اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او میدهم.

 امیر گفت: من از سپاه نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است!


عملیات کربلای ۴ بود. لباس غواصی به تن داشت؛ تعداد زیادی نارنجک هم به خودش آویزون کرده بود. گفتم چه خبره؛ چرا اینقد نارنجک؟

گفت:بچه ها سختشونه با مهمات زیاد تو آب حرکت کنن. براشون میبرم اون سمت که دستشون خالی نباشه...

۱۳۶۵/۱۰/۴در عملیات کربلای ۴ شهید شد و سال ۷۲ بود که جنازه اش برگشت.



🌷شهید محمد حسین(امیر) مهدی زاده🌷

   یاد شهدا با صلوات🌷

https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/10923

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۰/۱۰
منتظران امام زمان عج

شهیدمحمدحسین مهدی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی