سلام بر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه

khaterat12.blog.ir

۱۰ مطلب با موضوع «دفترخاطرات دو» ثبت شده است

==========

فتح قله ۲۵۱۹ 

##عملیات_والفجر۲

راوی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی 

🌸🌹☘🍀💐🌼🌺

در منطقه حاج عمران،عملیات ما از دو محور انجام می گرفت؛یکی از سمت شمال،جاده تمرچین به طرف حاج عمران و دربند و چومان مصطفی؛یک طرف هم از ارتفاعات سمت چپ؛یعنی از دو جناح، ما به دشمن حمله کرده بودیم.جناح راست پیشروی کرده بود،ولی جناح چپ در ارتفاعی به نام کدو و ارتفاع ۲۵۱۹ گیر افتاده بود.🍀


علتش هم همین بود که صعب العبور بود و دشمن،آن بالا سنگرهای مستحکم داشت.همه پشت تیربارهاشان بودند و اگر کسی می خواست برود بالا،می زدند و اصلاً نمی گذاشتند نزدیک شود.تیپ ویژه شهدا اصلاً زیر سازمان رزم ما نبود. فرمانده محترم سپاه،تیپ را احضار کرد و ماموریت داد که تو باید این کار را انجام دهی.🍃


خُب تیپ باید سریع می رفت وارد عمل می شد در همان عمق عملیات و می رفت ارتفاع ۲۵۱۹ را از دشمن بازپس می گرفت.اگر ما این ارتفاع را می گرفتیم، تسلط مان بر تنگه دربند که هدف عملیات بود،محقق می شد.برای این که تیپ سریع برسد،من خودم وارد عمل شدم. گفتم که من این تیپ را به وسیله هلی کوپترها سریع می رسانم شان به پای تپه🌿


و در ضمن،خودم هم این عملیات را هدایت می کنم که درست تیپ برسد به آنجا.هلی کوپترهای شنوک هوانیروز را فعال کردیم و تمام نیروها را رساندیم درست نزدیک تاریکی هوا،به دامنه ارتفاع؛چون بالاتر از این نمیشد.می زدند هلی کوپترها را.چون مسئولیت من این نبود که آنجا با این تیپ باشم.باید برمی گشتم به قرارگاه و از راه دورتر کنترل می کردم.🌱

------------------------

فتح قله ۲۵۱۹

🌸☘🍀💐🌼🌺🌹

نمی دانم چطوری شد،دلم وصل به این تیپ شد.همان جا به #شهیدکاوه گفتم که من هم با شما می آیم.خیلی خوشحال شد.گفتم با شما می آیم،چون می خواهم از نزدیک ببینم اوضاع چطور است.مشکل باشد،کمک تان می کنم.لا به لای نیروهای تیپ،آن ارتفاع را گذراندم و همه نیروها را کشیدم بالا.#کاوه یک هم رزم بسیار شایسته ای داشت که معاون و جانشین او بود،به نام شهید علی قمی.🌱


شهید قمی مسئولیت گرفت که برود جلوتر و تیپ را درست به طرف بالا هدایت کند.من و #شهیدکاوه در دامنه آخرین ارتفاع که دیگر از آن جلوتر نمی شد برویم،ایستادیم.بی سیم ها را ایشان دایر کرد و عملیات شروع شد. عملیات، اولش به حساب،پنهانی بود.یعنی تا ساعت ۱۲ و یک شب.🌿


رزمندگان ما در این ارتفاعات بسیار صعب العبور،آهسته آهسته می رفتند بالا.یعنی خود این بالا رفتن،کلی انرژی شان را می گرفت.با آن وسایل و تجهیزاتی که داشتند،تا نزدیکی های دشمن رفتند.یک دفعه یورش بردند.حالا دشمن که سراپا تجهیزات داشت،توی سنگر نشسته.من لا به لای این بچه ها که داشتند حرکت می کردند،می رفتم.بعضی ها سن و سال شان خیلی کم بود؛ ۱۶ سال،۱۷ سال.🍀


خیلی کم بود و بسیجی هم زیاد داشت تیپ.عجیب،این ها خودشان را خوب می کشیدند بالا.مثل کسانی که دوره های کوهستان دیده اند؛ که ما این دوره ها را دیده بودیم و این بچه ها این دوره ها را ندیده بودند،ولی این قدر مسلط که نشانگر این بود که وقتی روح،حاکم باشد برجسم و انگیزه برای کار خدایی باشد، چقدر قوت و توانایی بالا می رود.🍃  

فتح قله ۲۵۱۹ حاج عمران 

#عملیات_والفجر۲ 

راوی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی 

🌷🌺🌹🌸🌼💐🍀☘


به هر صورت،این ها رفتند؛آن قدر آهسته که مبادا سنگی از زیر پای شان بیفتد و سر و صدا بشود.تاریکی،همه جا را گرفته بود.ما یک شبهی از ۲۵۱۹ را با #کاوه می دیدیم؛جلوی چشمان مان و شاید حدود صدمتری،دویست متری دشمن که بچه ها رسیدند،مثل این که دشمن فهمید.با آنچه داشت،تیراندازی کرد به پایین.آتش هم شدید بود.🍀


خمپاره ۶۰ می زد.بچه های ما که سنگر نداشتند،خیلی آسیب پپذیر بودند.باور کنید دل من رفت.حجم آتش بسیار سنگینی از بالای ارتفاع به پایین می آمد؛ آن چنان سنگین که ما خطش را می دیدیم.حدود یک ساعت گذشت و از شدت آتش دشمن کم شد.یک دفعه ورق برگشت.شدت آتش از پایین بسیار زیاد شدو از بالا تک و توکی تیرانداری می شد؛🌱 


طوری که قبل از این که با بی سیم به ما اطلاع بدهند که رسیدیم بالا،ما خودمان دیدیم.چون دیگر آتشی از بالا نبود و رزمندگان روی سنگرهای دشمن مسلط شدند.آنجا دیگر از داخل بی سیم،صدای تکبیر را شنیدیم و شهید قمی گفت:"ما رسیدیم و تمام سنگرهای دشمن رو گرفتیم و ۲۵۱۹ کاملاً در دست ماست."🍃


آنجا آن قدر افسوس خوردم که چرا یک فیلم برداری نیست که در شب و در دل تاریکی،تقاطع آتش های جبهه باطل و حق را نشان بدهد که چطور حق بر باطل پیروز می شود.آنجت قلب مان روشن شد. من و #کاوه در نشاط خوبی بودیم و از موقعیت و پیروزی ای که اصلاً انتظارش را نداشتیم،شادمان بودیم که چطور تیپ کشید بالا و ۲۵۱۹ را کلید عملیات والفجر ۲ بود،فتح کرد و تنگه دربند را گرفتند.🌿


پایان این قسمت


راوی:شهیدعلی صیّاد شیرازی🌷


⭐️محمودکاوه ستاره طلایی⭐️


https://eitaa.com/joinchat/3214999572Cc28b3cf6c6

-------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۳ ، ۲۱:۲۱
منتظران امام زمان عج

https://s32.picofile.com/file/8481780984/ahmad_raz.jpg

==============

ازسمت چپ شهید محمد رضا جعفری ندوشن و حاج احمد غیاث 

اوایل سال ۶۵ - جزیره مجنون

============

اوایل سال ۶۵بود مامنطقه جزیره مجنون مستقربودیم یک روز حدودای ساعت سه عصر بعداز صرف نهار درحال جرت زدن بودم متوجه شدم یکنفر بیرون سنگرداره منو با فامیل صدامیزنه خیلی صداش برام آشنا بوداومدم بیرون دیدم  آقا محمدرضا هه خیلی خوشحال شدم گفتم شما کجا اینجا کجا چطوری منو پیدا کردی گفت تو گردان مون بایکی ازپاسدارها بابت موضوعی صحبت می‌کردم تا متوجه شد اهل ندوشنم ازم پرسیداحمدغیاث میشناسید گفتم بله همشهری هستیم ازش پرسیدم اینجاهه گفت ی دو,سه کیلومتری بالاتره آدرسو بهم داد منم ازفرماندم مرخصی گرفتم اومدم ازآنجایی که سنگر ما جزوه محدود سنگرهایی بود که ورودافرادمتفرقه ممنوع بودازهمسنگرام اجازه ورود گرفتم وآقا محمد بردمش داخل سنگر نشستیم باهم خوش و بش میکردیم پذیرایش کردم دیگر دوستانم خیلی ازمحمد خوششون آومده بودبخاطرچهره سیماوخندان ولجه ی شیرین ندوشنی بعدازمدتی یکدفعه پاشدن گفتن من باید زودی برگردم بهش گفتم امشب اینجا پیش ما بمون من با فرماندت هماهنگی میکنم قبول نکرد وازسنگر آمدیم بیرون، من همیشه دوربینم آمده بود ورودی سنگرمون ایستادیم پهلوی تابلوی ورودافرادمتفرقه ممنون واین عکس یادگاری با هم گرفتیم. روحش شاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۳ ، ۱۱:۱۴
منتظران امام زمان عج

=============

https://bayanbox.ir/view/2034857060555833468/shahid-mhm.jpg

===============

رفته بودیم برا شناسایی والفجر ۸. وسط اروندبودیم که مدشد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم

 ورفتیم سمت دوعراقی که ماهیگیری میکردن.ماه بالا بود هوا هم صاف.

گفتم حسین یه دعاکن!

دستشو از آب درآورد سمت آسمان و گفت:خدا یه ابر بفرست!

همان لحظه ابرسیاهی ماه را پوشاند.

از کنار عراقی ها رد شدیم رفتیم تو نیزار.

گفتم:هنوز باورت نکردم؟

گفت: خدایا ابررا ببر!

ابر کنار رفت و همه جا روشن شد!

 به او گفتم یک حرف بهت میزنم به من نه نگو؛ گفتم دختر برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. 

رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما برای او یک شرط گذاشتند؛ گفتند اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او میدهم.

 امیر گفت: من از سپاه نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است!


عملیات کربلای ۴ بود. لباس غواصی به تن داشت؛ تعداد زیادی نارنجک هم به خودش آویزون کرده بود. گفتم چه خبره؛ چرا اینقد نارنجک؟

گفت:بچه ها سختشونه با مهمات زیاد تو آب حرکت کنن. براشون میبرم اون سمت که دستشون خالی نباشه...

۱۳۶۵/۱۰/۴در عملیات کربلای ۴ شهید شد و سال ۷۲ بود که جنازه اش برگشت.



🌷شهید محمد حسین(امیر) مهدی زاده🌷

   یاد شهدا با صلوات🌷

https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/10923

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۷
منتظران امام زمان عج