سلام بر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه

khaterat12.blog.ir

۴۴ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

=====================

https://s32.picofile.com/file/8481469876/102raz.jpg

==================

https://s32.picofile.com/file/8481469700/101raz.jpg

====================

https://s32.picofile.com/file/8481469684/100raz.jpg

================



===================

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۳ ، ۰۷:۴۱
منتظران امام زمان عج

===============

https://s32.picofile.com/file/8481877250/1006raz.jpg

==============

سلام همرزمان عزیز واعضای محترم گروه خاطرات رزمندگان ............. یادم هست وقتی قرار بود عملیات بیت المقدس دو انجام بشه تونل سقز برف گیر شده بود ویک هفته عملیات عقب افتاد /به ما  مرخصی دادند وقول گرفتند برگردیم ... از سقز برگشتیم اردکان یک روز صبح داخل حوزه علمیه امام صادق (ع)اردکان بودیم ساعت های حدود 10 ونیم بود  که  مصطفی خادم (حاجی قادم به زبان دوستان طلبه ) آمد حوزه وبه ما و حسین فتاحیان گفت کی قراره بری جبهه ؟گفتیم چند روزی عملیات غقب افتاده / مصطفی گفت  ساعت 11 وعده خونه ما  تا در مورد عملیات صحبت کنیم /منتظر ماندیم تا آشیخ علی اسلامی هم بیاید/  نیامد نمی دانم چه طوری خبر دار شده بود که قراره  برویم خونه حاجی خادم .. سید مهدی میرقانعی  و من حسین در مدرسه بودیم /علی اسلامی هم  بعدا به ما پیوست و آمد وهمه وعده کردیم سر کوچه  حاجی خادم (مصطفی خادم عباسی ) یادمه حدودا ساعت یازده رسیدیم خونه  حاجی خادم /  مرحوم حاجی خادم پدر مصطفی داشت از خانه  بیرون می رفت /گفت: چرا اینجا ایستاده ای ؟گفتیم منتظر علی اسلامی  هستیم بیاید /گفت من کاری دارم بر می گردم /شما بروید خانه ما وخلاصه رفتیم داخل خانه حاجی خادم /  مصطفی میوه آورد با هم نشستیم ومصطفی هم این عکس را اتوماتیک وار گرفت واین صحنه چند روز قبل از عملیات وشهادت حسین ماندگار شد/ اگر اشتباه نکنم  چند روزی بعد از این جریان حسین شهید شد این آخرین عکس حسین با ماها  بود یادش به خیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۳ ، ۰۷:۳۰
منتظران امام زمان عج

💠 خاطرات کوتاه

     از شهید سید حسین علم الهدی 

 

🔸 سیرک مصری

در دوران پهلوی، یک سیرک مصری به اهواز آمده بود و در جهت فساد اخلاقی جامعه گام برمی داشت. حسین که در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت، با آگاهی از این قضیه، به همراه چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند که بساط این سیرک فاسد را از آنجا برچینند. آنها در زمانی که کسی داخل سیرک نبود، با بمب بنزینی آنجا را به آتش کشیده و نامه ای به این مضمون به مسئول سیرک نوشتند: «در شرایطی که اسرائیل مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است، ما مسلمانان باید جهان را پیدا کنیم. جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید...»


🔸 خودسازی

به همراه حسین به کوه های اطراف مشهد رفته بودیم. بعد از طرفیه، به چشمه ای رسیدیم که آب صاف و خنکی داشت و از ارتفاع چند متری، آب به صورت آبشار به پایین می ریخت. ما دیدیم که حسین دارد لباسش را در می آورد. اول فکر کردیم می خواهد تنی به آب بزند، اما بعد در کمال تعجب دیدیم که او کمرش را زیر آبشار گرفته و سعی می کند، فشار آب و سردی آن را تحمل کند. از او پرسیدیم که: «چرا این کار را انجام می دهی؟» گفت: «ما باید خودمان را بسازیم تا بتوانیم در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت کنیم.»


🔸 حکم اعدام

در ایام حکومت نظامی سال ۱۳۵۷، شهید علم الهدی در پادگان اهواز زندانی بود. من از پشت میله های زندان او را دیدم، به من گفت: «سلام مرا به مادرم برسان و بگو حالم خوب است. چیزی هم به شما می گویم، اما به مادرم نگو. حکم اعدام من صادر شده و قرار است که ۴ روز دیگر من را اعدام کنند.»

البته بعد از فرار شاه و پیروزی تدریجی انقلابیون، زندانیان سیاسی، از جمله حسین آزاد شدند. مادر حسین، زینب گونه برای اعلام تنفر خود از رژیم شاه و به نشانه مقاومت و پایداری، هیچ گاه برای ملاقات فرزندش به زندان ساواک نرفت. او حتی نامه ای به شاه نوشت و در آن نامه عنوان کرد: «تو (شاه) لیاقت زمامداری مملکت شیعه را نداری.» بانو علم الهدی در سال ۱۳۶۷، دارفانی را وداع گفت و طبق وصیتش، او را کنار مزار فرزندش حسین، در بارگاه شهدای هویزه به خاک سپردند.


🔸 علاقه به شعر

حسین علاقه زیادی به اشعار حافظ و مولوی داشت و شاگردان و دوستانش را نیز به استفاده از این اشعار تشویق می کرد. از جمله اشعار بسیار مورد علاقه او از حافظ، که آن را در یادداشت هایش نیز می نوشت، این دو بیت بود:

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را

پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور

غایب نگشته ای که هویدا کنم تو را

او مثنوی مولانا را نیز حفظ کرده بود و در هر فرصتی برای دوستان خود، اشعاری را از مولوی می خواند. وقتی خبر شهادت «منصور معمارزاده» به او رسید، این اشعار را خواند:

خون شهیدان را از آب اولی تر است

این خطا از صد ثواب اولی تر است

در درون کعبه رسم قبله نیست

چه غم از غواص را پاچیله نیست


🔸 ادای تکلیف

در ابتدای جنگ، به همراه [شهید] غیور اصلی و علم الهدی و جمعی دیگر، شبیخون های زیادی به عراق می زدیم و پیش می آمد که بدون نتیجه و پس از چند ساعت درگیری به پایگاه برمی گشتیم. راه را گم می کردیم، به موانع بر می خوردیم، بچه ها خسته و ناراحت می شدند، خلاصه ناراحتی هایی از این قبیل وجود داشت. در این مواقع، علم الهدی برای ما از جنگ های صدر اسلام می گفت و با این سخنان به بچه ها روحیه می داد. او می گفت: «ما باید تکلیف خودمان را انجام دهیم، خواه به نتیجه برسد، خواه نرسد.


🔸 اَینَ عمار

همراه حسین در اتاق کوچکی در اهواز بودیم. هر دو مطالعه می کردیم. حسین مشغول خواندن نهج البلاغه بود که متوجه شدم چهره اش منقلب شد و اشک می ریزد. به صفحه نهج البلاغه نگاه کردم و شماره صفحه را به خاطر سپردم، تا بعد از بیرون رفتن حسین به آن مراجعه کنم و علت گریه اش را بفهمم. بعد از ان که حسین از اتاق بیرون رفت، سراغ نهج البلاغه رفتم و صفحه مربوطه را باز کردم.

خطبه امیرالمومنین (ع)در فراق یاران با وفایی بود که حضرت ناله می کند و می فرماید: «این عمار؟ این ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟....»

صادق آهنگران


🔸 بیان علی گونه

همراه علم‌الهدی از پایگاه سپاه بیرون رفتیم. در بین راه به قبرستانی رسیدیم. حسین گفت: «آرام راه بروید.» سپس عباراتی عربی از نهج البلاغه خواند و بعد، آن را ترجمه و تفسیر کرد. آن خطبه این بود: حضرت علی (ع) به یارانش که از کنار قبرستانی عبور می کردند، فرمود: «آیا می دانید که مرده ها با شما صحبت می کنند؟» یاران گفتند: «نه!» امام فرمود: «آنها دارند به شما می گویند که ما فرصت را از دست دادیم، ولی شما فرصت دارید. فاصله ما با شما یک متر بیشتر نیست، اما ما فرصت را از دست داده ایم. اکنون نه راه بازگشت داریم و نه راهی برای انجام عمل خیر. پس قدر این فرصت را بدانید و آن را غنیمت شمرده و از آن استفاده کنید ...» و چنان این سخنان را بیان می کرد که گویی از طرف امیرالمومنین (ع) مامور به بیان این مطالب است.


🔸 ملاقات خدا

شب عملیات هویزه بود، بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. یکی وصیت نامه می نوشت، یکی نماز می خواند، بعضی قرآن می خواندند و بعضی با یکدیگر شوخی می کردند. در جاهایی صحنه هایی هم چون شب عاشورا دیده می شد. حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند. سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند، اما آب به اندازه کافی نداشتیم. 

گفت: «به اندازه شستن سرم باشد، کافی ست.» به او گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف می شود.» گفت: «به هر حال می خواهم سرم را بشویم.» گفتم: «مگر می خواهی به تهران بروی؟» گفت: «نه، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم.» بالاخره یکی از بچه ها یک کتری آب نیم گرم تهیه کرد و طشتی گذاشتیم و حسین سرش را شست.

یونس شریفی


🔸 نابغه مسلمان

   برادر عزیز ما، حسین علم الهدی در جلسات و کلاس های ما در مشهد حضور فعال داشت، اما من در آن زمان ایشان را به خوبی نمی شناختم و نمی دانستم که یکی از مسلمانان نابغه است، تا این که به اهواز رفتم و از نزدیک با او آشنا شدم و چندین خاطره با ایشان دارم. از جمله آخرین روز پیش از شهادت حسین، یعنی روز ۲۸ صفر. من کنار کرخه کور ایستاده بودم که نماز بخوانم، دیدم حسین علم الهدی و عده دیگری از برادران به سوی من می آیند. خیلی گرم و صمیمی با من برخورد کردند و من هم از دیدارشان بسیار خوشحال شدم. بعد از این که قدری با هم صحبت کردیم، به آنها گفتم: «خب، نیروهای ارتش به این جا رسیده اند، شما دیگر می توانید به عقب برگردید.» اما حسین گفت: «نه آقای خامنه ای، ما می خواهیم به پیش برویم.» البته حقیقتا هم آنها به پیش رفتند و به لقاءالله پیوستند.

رهبر انقلاب


┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۳ ، ۲۱:۵۰
منتظران امام زمان عج