سلام بر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه

khaterat12.blog.ir

۱۰ مطلب با موضوع «دفترخاطرات یک» ثبت شده است

🔶️ماجرای عنایت حضرت فاطمه (س) به شهید احمد کاظمی:


◀️شهید احمد کاظمی از شهدایی است که در پرتو عنایات ائمه به ویژه فاطمه زهرا سلام‌الله علیها به جایگاهی رفیع دست یافت. در بخشی از کتاب "مهر مادر" یکی از همرزمان این شهید نقل می‌کند:


ارادت عجیب به حضرت زهرا (س) داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. 


در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا (س) را در پادگان ولی‌عصر (عج) راه‌اندازی کرد.


◀️وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.»


علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا (س) را دوستان قدیمی او می‌دانستند.

⬇️

 یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال 1361 در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند.


در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.»


دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که  بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید!


گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه  از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد.


قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.»


بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در  اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.»


وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.»


#سردارشهیدسرلشکرحاج_احمدکاظمی

#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۳ ، ۲۱:۲۰
منتظران امام زمان عج

================

https://s32.picofile.com/file/8481337734/29gel.jpg

====================

یاد اون روزا بخیر چقدر زود گذشت و گرد پیری بر چهره های ماندگار آن روزگاران پر از عشق و ایثار نشست.

سینه های تک تک رزمندگان و بازماندگان مملو از خاطرات تلخ و شیرین است ،

زمستان سال 1363منطقه شلمچه اولین باری بود که در چنین شرایطی بعد از

 بارش باران پشت فرمان ماشین نشستم و همراه با شهید حمید دانشجو وارد خط پدافندی شلمچه می‌شدیم ، 

مواجه شدم با این باتلاق گل و لای، این مسیر تنها راه ارتباطی ما به خط مقدم بود ،  

سخت‌ترین شرایط برای رزمندگان مستقر در منطقه زمان بارندگی‌های شدید 

و پی در پی بود که به سختی می‌شد رفت و آمد کرد.

گٍل‌هایی که به کفش و پوتین می‌چسبید به هیچ وجه جدا شدنی نبود 

خدا رحمتش کنه شهید حمید دانشجو با اون ذوق هنری که در وجودش بود 

از این فرصت استفاده کرد و این تصویر به ثبت رساند...

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۳ ، ۰۶:۳۲
منتظران امام زمان عج

https://s32.picofile.com/file/8481307726/28ahmad_j66.jpg

==========

جبهه و جنگ / مروری بر خاطرات 1366شمسی

احمد جعفری ندوشن


اواخر سال ۱۳۶۶ بود که به اتفاق جمعی از دوستان ندوشن به جبهه های حق علیه باطل در منطقه عملیاتی کردستان اعزام شدیم. چند روز در موقعیت رزمی در نزدیکی شهر سقز مستقر شدیم و پس فراگیری آموزش های رزمی و دفاعی لازم در قالب گردان امام علی (ع)  سازماندهی شدیم. گردان امام علی (ع) برای شرکت در عملیات بیت المقدس 2 آماده شد. غروب یکی از روزهای سرد زمستانی اعضای گردان یکی یکی از زیر کلام الله مجید عبور و به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردند. حدود ۸ ساعت و در تاریکی مطلق در مسیر رفتن بودیم تا به دل خاک دشمن  رسیدیم. من و دیگر دوستان حدود ۱۵ تا ۱۶ سال سن داشتیم و من تیربارچی بودم. علاوه بر سلاح به وزن حدود 14 کیلوگرم تعدادی نوار تیربار و نارنجک و اندکی مواد غذایی هم داخل کوله پشتی داشتم. دوستان دیگر هم مثل من هر کدام‌ وظیفه مهمی بر عهده داشتند‌. به دلیل موقعیت مکانی، شرایط آب و هوایی و بارندگی و سیلاب همگی چکمه پوشیده بودیم. صبح عملیات آنقدر هوا سرد بود که چکمه ها به کف پاهایمان چسبیده بود؛ ولی ما  آن را احساس نمی کردیم. زمانی متوجه یخ زدگی پاهایمان شدیم که عملیات تمام و صبح شده بود و تقریبا در حال استراحت بودیم. وقتی صبح عملیات با استفاده از جعبه های چوبی مهمات دشمن، آتش روشن کردیم پاهایمان از شدت سرما می سوخت و یخ زدگی را کاملا احساس می کردیم. به دلیل  تاریکی شب اندک سهل انگاری ممکن بود صف نیروها قطع شود و نفر جلویی را دیگر نتوانیم پیدا کنیم. دستورات فرمانده گردان را که به نوعی رمز گذاری شده بود خیلی آرام و درگوشی از نفر جلویی شنیده و به نفر پشت سری منتقل می کردیم. منطقه کاملا کوهستانی بود؛ گاهی سیلاب همراه با سنگ ریزها زیرپاهایمان رد می شد و گاهی آب گل آلود داخل چکمه هایمان می شد و گاهی سقوط از بلندی تهدیدمان می کرد. سکوت مطلق در نیمه شب بر منطقه حاکم بود و فقط گاهی صدای صحبت نگهبانان عراقی با یکدیگر از فاصله نه چندان‌دور به گوش می رسید که کاملا مفهوم‌نبود. نیمی از مسیر صعب العبور را در خاک خودمان و حدود نیمی در خاک دشمن عبور کرده بودیم و برای انجام عملیات به عمق خاک دشمن رسیده بودیم.  دشمن از عملیات ما کاملا بی خبر بود و همه عراقی ها به غیر از نگهبان ها در خواب بودند. اندک حرکت، صدا و یا بهتر بگویم سرفه عملیات لو می رفت و ممکن بود در محاصره دشمن گرفتار شویم و یا به سرنوشتی دیگر دچار شویم. سرفه ها را باید در درون خود حبس می کردیم . فرماندهان خیلی به دقت و حساسیت ویژه عملیات را مدیریت می کردند. وقتی به منطقه مورد نظر  رسیدیم چند ساعتی از نیمه های شب گذشته بود.  عملیات با رمز " یا زهرا " آغاز شد و ندای الله اکبر و یازهرای رزمندگان در منطقه طنین انداز شد و  سر و صدای آتش و جنگ نیز منطقه را فرا گرفت. عملیات بسیار موفقیت آمیز بود و ما با کمترین درگیری، شهید و یا زخمی توانستیم سنگر های دشمن را یکی پس از دیگری فتح کنیم و بسیاری از نیروهای رژیم بعثی و تعدادی از افسران آنها را در همان شب عملیات به اسارت بگیریم  و منطقه را به تصرف خود دراوریم . بعثی هایی هم که فرار کرده بودند به دلیل کوهستانی، برفی و سیلابی بودن منطقه، گرفتار و در میان دره ها و کوهها پنهان شده بودند. ما تعدادی از اسیرانی را که شب گرفته بودیم به داخل کانالی که خودشان کنده بودند هدایت کردیم. چهره برخی از آنان از جمله افسران و فرماندهانشان برافروخته بود و بسیار خشمگین و غضبناک به نظر می رسیدند. گویی انگار می خواهند فرار کنند و یا اگر فرصت پیدا کنند ما را به رگبار ببندند؛ اما آنها کاملا خلع سلاح بودند و  در محاصره ما بودند.  برخی از آنهایی هم که درجه دار و رده بالای نظامی نبودند فقط منتظر انتقال به پشت خط بودند. ما مقداری از غذاها یا بهتر بگویم بیسکویت هایی را که در کوله پشتی همراه داشتیم با دستور فرمانده به آنها دادیم و صبح روز بعد آنها به پشت خط منتقل شدند. یکی از همرزمان ما که به زبان عربی کاملا مسلط بود عراقی هایی را که در میان کوهها گرفتار و پنهان شده بودند صدا می زد و آنها گروه گروه در حالیکه دست هایشان را بالای سر گذاشته و تسلیم شده بودند به طرف ما می آمدند ما در این عملیات با کمترین تعداد شهید و مجروح توانستیم  بسیاری از نیروهای عراقی را به اسارت بگیریم و منطقه بزرگی را به تصرف خود درآوریم. گردان امام علی (ع) چند روز در منطقه عملیاتی برای دفع پاتک های دشمن حضور داشت؛ اما به دلیل تسلط کامل رزمندگان بر منطقه ، دشمن عکس العمل آنچنانی از خود نشان نداد.

یاد و خاطره همه شهدای هشت سال دفاع مقدس به ویژه شهدای عملیات بیت المقدس ۲ و ۴ که عزیزان همسنگر ندوشن نیز در آن شرکت داشتند گرامی می داریم و به ارواح طیبه آن عزیزان سلام‌ و درود می فرستیم و فاتحه ای را  قرائت می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۳ ، ۱۰:۰۶
منتظران امام زمان عج