سلام بر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه

khaterat12.blog.ir

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

#آزادگان_بهاباد
خاطره ای از روز آزادی و ورود حاج احمد ترحمی به یزد
✍ خانم فریبا شجاعی
🔺قسمت دوم

 احمد ترحمی را میخواستن سوار ماشین کنند اما انبوه جمعیت مشتاق مردها که عاشقانه بر سر و روی ایشان بوسه میزدند اجازه سوار شدن نمی دادند، زنها هم البته بیکار نبودند و با لمس لباس تبرک  می جستند. 
بالاخره ماشین حاج آقا با هر حربه ای بود تونست حرکت کنه. من و صدیق خانم که از شدت شوک و هیجان نمیتونستیم چیزی بگیم در همه ی مسیر فقط اشک شوق می ریختیم. در خیابون فرخی به سمت میدان مجاهدین،انبوه جمعیت وقتی بوق ماشین رو میشنیدن جا باز می کردن تا ماشین رد بشه ولی تا میدیدن تو ماشین آزاده هست، می ریختن دور ماشین و بر سر و روی احمد آقا بوسه می زدند. 
و خانمها هم ما رو به جای مادر و خواهر احمد آقا می بوسیدن و تبریک می گفتن و ما هم مونده بودیم در پاسخگویی به اینهمه مهربونی. 
من که متوجه حال نامساعد احمد آقا شده بودم، از علی آقا توسلی خواستم از یه فرعی و راه خلوت تری که جمعیت نباشه برن تا زودتر به منزل حاج آقا برسیم که ایشون هم اجابت کردن،به محض پیچیدن تو کوچه بیمارستان فرخی، با اشاره احمد آقا توقف کردیم، من که وضعیت جسمانی ایشون را دیدم با دستپاچگی پریدم پایین دم نزدیکترین خونه، خانمی درب منزل رو باز کرد و من اشاره کردم به حاج احمد و گفتم آزاده مون حالشون بده میشه یه کم آب بدین؟ خانم تا دید یه آزاده دم خونشه و حالش بده زد تو سرش و گفت: مرگوم چطور شدن؟ و بدو رفت با یه پارچ شربت گلاب اومد.  یه کم شربت گلاب بهشون دادیم. تا احمدآقا شربت را بخورن و بهتر بشن کم کم مردم کوچه جمع شدن و با تعجب به ما نگاه می کردن. همون خانم پرسید: مادر! این آزاده مون مال کدوم محله بی معرفتیه که هم محله ایاش نیومدن به استقبالش؟ ما هم که مجال پاسخگویی اینکه ایشون اهل این شهر نیستن نداشتیم، جوابی داده و نداده تشکر و خداحافظی کردیم. 
با رسیدن به منزل مرحوم حاج سید محمد رضوی، اهل منزل به استقبال اومدن. خدا رحمت کنه عمه ام حاج فاطمه شجاعی رو، دهنشون باز مونده بود از دیدن احمدآقا
یکی از همسایه ها اومد دم خونه و گفت: ایشون کی هستن؟ چرا نگفتین حاج آقا مهمان آزاده دارن کوچه رو براشون ببندیم، هم محله ای ها رو خبر کنیم؟
علی آقای توسلی تلفنی به برادراشون خبر دادن و پدر مرحوم و مادر و برادر منم اومدن . تلفن بابا و علی آقای توسلی یک لحظه هم قطع نمیشد فامیل و بستگان با ناباوری زنگ میزدن و میپرسیدن واقعا حاج احمد اومدن و الان اونجان ☺️  
دوساعتی گذشته بود که لحظه ی موعود فرا رسید. حاج فاطمه توسلی ( بی فاطی جوادا ) و حاج محمدمهدی ترحمی ( رحمت خدا بر این دو عزیز ) رسیدن و چه صحنه ای بود ملاقات پدر و مادر با فرزندشون پس از هشت سال دوری و فراق! 
اشکها بود که به پهنای صورت همه سرازیر بود . یادمه تا مادرشون رسیدن دست انداختن دور گردن حاج احمد و گفتن:«ای ننو، من دور سرت بگردم، بالاخره اومدی، ای ماااادر چشام به در خشک شد انقده انتظارتو کشیدم» 
 تو اون حال من مثل ابر بهار گریه می کردم.
احمدآقا پس از استحمام و استراحت، با حوصله جوابگوی یکی یکی فامیل و رفقاشون شدن و از حکایات زندان و ماجراهای رفتار وحشیانه ماموران بعثی با آزادگان مقاوم و دلاور ایرانی تا جایی که میتونستن تعریف کردن. 
فردای اون روز، مقدمات عزیمت حاج احمد به بهاباد فراهم شد و ما و ایشون، صبح زود منزل حاج آقا رو ترک کردیم و اون ماجرای هیجان انگیز استقبال مردم قدرشناس بهاباد از اولین آزاده ی شهرشون...


---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---

🌺 در ایتا به ما بپیوندید :👇👇
🆔 @chantehh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۰۲
منتظران امام زمان عج